این آقا محسن است. آقا محسن قنبری. فامیلیاش قنبری است. و خیلی عصبانی هست. او یک چانه دارد که با چانهاش میخندد. چانهاش شبیه کون میباشد. لپ کون سمت چپاش کوچکتر است از سمت راستی. ولی با تمام این مسائل چیزی باعث نمیشود تا چانهی آقا محسن قنبری نخندد. آقا محسن قنبری وقتی میرود در صف نانوایی با مردم دعوا میکند. او میرود تا برای خودش نان بخرد و با آبگوشت بخورد. وقتی او به مردم میگوید که نوبت او است و از قبل زنبیل گذاشته. مردم او را به تخم خود حساب نمیآورند و چانهی آقا محسن قنبری میخندد. بعضی ها میگویند چانهی آقا محسن قنبری با خود آقا محسن قنبری دشمن است و از روی لجبازی است که میخندد به او. کسی فکر نمیکند که شاید چانهی آقا محسن قنبری دارد به رفتار آقا محسن قنبری میخندد. مردم با اینکه با آقا محسن قنبری دعوا میکنند و آقا محسن قنبری روی اعصابشان است ولی باز هم فکر میکنند حق با آقا محسن قنبری است.
آقا محسن قنبری رفته است سلمانی و موهایش را کوتاه کرده است. و جای قیچی روی سرش مانده است و معلوم است که تازه سلمانی بوده است. آقا محسن قنبری خودش نمیداند که چانهاش توانایی خندیدن دارد و شاید اصلا از وجودش خبر ندارد. زیرا همیشه درگیر عصبی بودن است و خندان ها را نمیبیند. او از سلمانی آمده بود بیرون. تمام بچههای محل که از او میترسیدند داشتند یواشکی پشت درخت ها به او میخندیدند. آنها میتوانستند چانهی آقا محسن قنبری را ببینند. چانهی آقا محسن قنبری داشت بلند بلند میخندید. خود آقا محسن قنبری عصبیتر از همیشه بود. زیرا نمیتوانست تغییر را در خود قبول کند. برای همین به بچهها فحش میداد. میگفت که بروند گم شوند آشغال های کثافت. میگفت که معلوم نیست کدام ننه بابایی این ها را بزرگ کرده است. چانهی آقا محسن قنبری با چانهی بقیهی بچه های توی کوچه شروع کردند به خندیدن٬ در حالی که بچه ها داشتند با ترس فرار میکردند چانههایشان داشت میخندید. بچه ها با چانههایشان دوست بودند. میتوانستند صدای خندهی چانهشان را بشنوند.
آقا محسن قنبری رفت خانه. رفت برای خودش نشست روی تخت خواب. در اتاقش عکس یک سرباز جنگی به دیوار بود که کلاه کجی بر سر داشت و میخندید. عکس یک نقاشی بود. یک پنجرهی کوچک هم بود که جلویش را کانال کولر گرفته بود و به سختی نور وارد اتاق میشد. آقا محسن قنبری موهایش را کند و انداخت دور. بلند شد رفت سر کشو. کشو را کشید بیرون و یک مدل مو مثل قبلی در آورد. جای قیچی هم رویش نبود. سرش کرد و خوابید. چانه آرام تر میخندید تا آقا محسن قنبری بیدار نشود.