آنچه در پست قبل خواندید نگاه بی طرفانهی من بود.
آنچه در ادامه میخوانید نگاه با طرفانهی من است.
مادرم ورداشته است دو خانواده را دعوت کرده خانمان. آدمهایی که نه میشناسد و نه تابحال دیده است. یکی از آنها برادرِ دوستِ خواهرِ مادرم است و خب این طبعا هیچ ربطی به ما ندارد که حالا وقتی آمدهاند آلمان بیآیند خانمان. پدرم هم رفته آنها را از ایستگاه قطار ورداشته است. وقتی آمدند مادرم به من گفت که من هم بروم بیرون پیش مهمان ها بنشینم٬ در صورتی که من در اتاقم راحت بودم و نمیخواستم ناراحت شوم به علاوه اینکه دو ساعت بعد قرار بود به کتابخانه بروم و یک سری کار داشتم که باید انجام میدادم بدون آنکه مادرم متوجه شود غر زدم و رفتم پیش مهمان ها نشستم. داشتند راجع به چیزهای کسل کننده حرف میزدند. راجع به اینکه پیتزاهای ایران خوشمزه است و اینکه مهمان هایمان یک بار در ایتالیا پیتزا خورده بودند و خوب نبوده. من اما داشتم تلویزیون میدیدم. صدای تلویزیون کم بود. من معمولا تلویزیون نگاه نمیکنم ولی آن لحظه آرزو میکردم روی مبل دراز بکشم و تلویزیون ببینم و چیپسی که روی میز است را بخورم. مادرم چیپس را ریخته بود در یک کاسهی شیشهای خیلی سنگین انگار که مثلا خاویار گذاشته آن وسط. دستشویی رفتن برایم به یک رویا تبدیل شده بود و در نیم ساعت هم نمیشد پنج دفعه توالت رفت. ناگهان تمام کارهای لذت بخشی که در اتاقت میتوانی انجام دهی میآیند جلوی چشمت و تو فقط به ناخنِ زنِ برادرِ دوستِ خواهرِ مادرت میتوانی نگاه کنی و چندشات شود.
سر غذا آنها به من گفتند که من باید بیشتر غذا بخورم. گفتند که من لاغر هستم. حتما دلشان میخواست بگویند که قوز هم نکن ولی احتمالا رویشان نمیشد. راستش تمام این چیز هارا میدانم. و دوست ندارم کسی به من بگوید که غذا بیشتر بخورم یا اینکه قوز نکنم. کسی به جز دوست دخترم که در آینده زندگی میکند.
وقتی خواستم به کتابخانه بروم از آنها عذرخواهی کردم. باورتان میشود؟ برای ترک خانه از مهمان های مادرم عذرخواهی کردم. گفتم که ببخشید. و همچنین اجازه گرفتم. گفتم با اجازه و در آخر گفتم تا بعد و از خانه آمدم بیرون. رفتم کتابخانه و حالم جا آمد. و انقدر آنجا ماندم تا مطمئن شوم مهمان هایمان رفتهاند و بعد برگشتم. برگشتم و آمدم در اتاقم. ولی دیگر خبری از آنهمه کار لذت بخشی که میتوانستم انجام دهم نبود. دوباره نشستم پای لپتاپم و بالا پایین کردم. فک کردم شاید اینها را بنویسم و نوشتم.