۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

من نميفهمم يارو چى ميگه

سلام. اين آقا حميد است. آقا حميد استيلى. او شب ها راننده تاكسى است و صبح ها راننده تاكسى است. تمام عمرش راننده تاكسى بوده است. آقا حميد استيلى يك بچه دارد. يك دختر. يك زن هم دارد. يك زن. آقا حميد استيلى تمام عمرش را دارد جان ميكند پول در بياورد و بدهد به دختر و زنش. آنها كمى فقير هستند. زن خياطى ميكند و پول اش را جمع ميكند تا روزى براى دخترش جهيزيه بخرد. يك زره از آن پول را به آقا حميد استيلى نميدهد تا براى خودش لباس هاى جديد بخرد. زن و دختر آقا حميد استيلى را آدم حساب نميكنند. آنها همش پاى ماهواره مينشينند و كانال هاى سكسى نگاه ميكنند. دختر از پدرش پول گرفته تا دماغش را عمل كند. يعنى الان دماغش را عمل كرده است. آقا حميد استيلى يك روز وقتى داشت مسافركشى ميكرد ماشين اش آتش ميگيرد. او از ماشين پياده ميشود تا آتش را خاموش كند. خودش هم آتش ميگيرد. آقا حميد استيلى ميرود به بيمارستان. متاسفانه انقدر بد شانس است كه زنده ميماند. اما ماشينش ميميرد. حالا آقا حميد استيلى پول بيمارستان را ندارد. پول هيچى ندارد. كاش بميرد آقا حميد استيلى تا خيال خودش و زن اش و دخترش و مارا راحت كند.
سلام